۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

وعده لباس گرم

 

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.

از او پرسید : آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود :

ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم. اما وعده لباس گرم تو امشب مرا از پای درآورد

 

۳ نظر:

  1. سلام
    لطفا به سئوالات زیر پاسخ دهید
    1- منظور از پادشاه چه کسی است؟
    2- منظور از پیرمرد چه کسی است؟
    3- قصر کجاست؟
    4- ما ها جزو کدامیک هستیم؟

    پاسخحذف
  2. البته این مطلب را باید از جنبه کوهنوردی و نقش تلقینهای ذهنی در سرمازدگی دید اما حالا که دوست داری میتونم سیاسیش هم بکنم بدین شکل:
    پادشاه همون دولته
    لباس گرم هم همون وعده های دولته
    پیره مرده هم مردمند
    قصر هم هیات دولته
    ماها هم که معلوم نیست شما فکر میکنید نقش شما این بین چیه؟

    پاسخحذف
  3. هیچکدام
    چون پیرمرده لااقل پادشاه را دید و توانست خواسته اش را به گوش اون برسونه من فکر می کنم ما نقش پیرزنه (همسر پیرمرده) را داریم که تو خونه خوابیده و منتظر شوهرش کاری براش بکنه

    پاسخحذف