فقر همه جا سر ميكشد .......
فقر ، گرسنگي نيست .....
فقر ، عرياني هم نيست ......
فقر ، گاهي زير شمش هاي طلا خود را پنهان ميكند .........
فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......
فقر ، ذهن ها را مبتلا ميكند .....
فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....
فقر ، همه جا سر ميكشد ........
فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..
فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است ...
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید
پاسخحذفدر هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟
فکر نان باید کرد وهوایی که در آن نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه ی دلها را علف هرزه ی کین پوشانده ست
هیچ کس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
وهمه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست
وکسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست
وزمانی شده است که به غیر از انسان ، هیچ چیز ارزان نیست
شعر از : مرحوم جمید مصدق